بیوگرافی حمیدرضا محتشمی روانشناس و مدرس موفقیت

بیوگرافی دکتر سید حمیدرضا محتشمی روانشناس موفقیت
شرح مختصر
سید حمیدرضا محتشمی
متولد : ۳ اسفند ۱۳۵۶
محل تولد : جنوب شهر تهران
محل سکونت : تهران
وضعیت تأهل : متأهل
شغل پدر : کارمند وزارت نیرو
شغل مادر : آموزگار
تعداد فرزندان خانه پدری : ۳ فرزند (۱ برادر و ۱ خواهر به غیر از خودش دارد)
تعداد فرزندان خود : ۱ پسر به نام امیرحسین دارد
تحصیلات: دکترای روانشناسی - اخذ مدرک روانشناسی PHD و DBA از دانشگاه ایپک فرانسه

شاید هر سری انتخاب یک فاندر موفق ایرانى براى ما یکى از سخت ترین کارها باشد اما مفتخریم تا اعلام کنیم که حمیدرضا محتشمی عزیز برای الگو گرفتن، یکی از انتخاب های ما خواهد بود.

دکتر محتشمی معتقد است که آدم ها از بدو تولد، به ۳ عامل خیلی مهم و اساسی مثل آب، هوا و غذا نیاز دارند تا بتوانند به واسطه آنها زندگی کنند. این ۳ عامل در رشد و پیشرفت زندگی انسان بسیار تأثیرگذار می باشند. به خاطر همین همیشه در تلاش هستیم تا به این سه نیاز دست یافته و به بهترین شکل ممکن آن ها را بر طرف کنیم.

اما از برطرف ساختن نیاز چهارم به بعد یعنی ایجاد روابط موثر، بودن در کنار آدم ها، تعامل داشتن، به آرامش رسیدن و… با مشکل مواجه هستیم زیرا نیازهایی هستند که از کودکی هیچ کس طرز دست یابی و استفاده درست از آن را به ما یاد نداده است. اینها نیازهایی هستند که تمام جهان هستی بر روی آن شکل می گیرد! هیچکس به ما نگفته است که اگر از این نیازها به درستی بهره مند نشویم، تک تک لحظات زندگی برایمان جهنم خواهد شد.

آقای محتشمی به عنوان مشاور کسب و کار، مدرس رشد و توسعه فردی، به افراد کمک می کند تا نگاه شان را به زندگی، روابط عاطفی، روابط با خانواده و محیط کاری شان تغییر دهند. از این رو ما به او لقب «مرد معجزه آفرین» را می دهیم.

رسالت ما در ایران فاندر این است که دلیل عدم موفقیت هیچ فردى در کسب و کار اینترنتی به علت نبود دانش نباشد. کاش ما راهبرانی شبیه حمیدرضا محتشمی را در کشور بیشتر داشته باشیم و همیشه برای ترویج مسیر درست، از کارآفرینان نوپا حمایت و پشتیبانی کنیم.

سید حمیدرضا محتشمی کیست؟ ویکی پدیا
زندگی نامه دکتر محتشمی مشاور رهبران عالی کسب و کار

حمیدرضا در ۳مین روز اسفند ماه سال ۱۳۵۶ به عنوان اولین فرزند در یک خانواده کاملاً فرهنگی، متدین و سنتی دیده به جهان گشود. ایشان متاهل بوده و به غیر از خود ۱ برادر و ۱ خواهر دارد.

امیرحسین محتشمی پسر دکتر
امیرحسین تنها فرزند دکتر محتشمی

خاطرات دوران کودکی حمیدرضا محتشمی از زبان خودش

من در شرایطی به دنیا آمدم و زندگی ام را آغاز کردم که مداوم از همان دوران کودکی با نبودن های پدر و مادر و سرکار بودنشان روبرو شدم. از همان ابتدای سال های کودکی و نوجوانی مجبور بودم مسئولیت پذیری را که مهمترین رکن خانواده ما بود بیاموزم؛ بایستی زمانی که پدر و مادرم سرکار بودند، مسئولیت نگهداری از خواهر و برادرم را به عهده می گرفتم.

رفته رفته بزرگتر شدیم و یکی پس از دیگری سال های دوران کودکی را گذراندیم و با لحظات خوب و بد زندگی مواجه شدیم. البته طبیعتاً آن روزها خیلی برایمان بد نبود و همیشه در کانون گرم خانواده زندگی کردیم. من ارکان اصلی یک زندگی مثل اعتقادات، مسئولیت پذیری، صداقت، راستی، انسان بودن و از همه مهمتر عزت نفس را از پدر و مادرم در خانواده یاد گرفتم.

شاید جالب باشد بدانید که در تمام سال هایی که در زمینه خودشناسی کار کرده ام، هیچوقت به اندازه آنچه که از پدر و مادرم آموخته ام، نتوانسته ام کتاب یا مرجعی را پیدا کنم که در این حد درک من را از عزت نفس و خودباوری بیشتر کند.

hamidreza mohtashami کیست؟ زندگینامه
دکتر سید حمیدرضا محتشمی کیست؟

به دلیل اینکه در خانه از برادر و خواهرم نگهداری می کردم، همیشه سعی من بر این بود که نقش آفرینی کنم و این امر باعث شد که من دچار بلوغ زودرس شوم! یعنی زودتر از آن چیزی که کودکی کنم، نقش یک فرد بزرگسال را داشته باشم. این امر موجب شده بود که همیشه فکر کنم که چرا سن من کم است! یعنی ۱۴ سالم بود می گفتم که باید الان ۱۶ سالم باشد. همیشه با پدر و مادرم سر این موضوع چالش داشتم و آنها می گفتند که سن واقعیت این است و من دوست داشتم غیر از آن چیزی که بود، باشم.

این موضوع یک پوئن خوب و یک پوئن بد داشت:

جنبه بدی که داشت این بود، من حمیدرضا محتشمی مثل بقیه بچه ها کودکی و نوجوانی نکردم! جنبه مثبتی که آن دوران برایم داشت این بود که زودتر از هم سن و سال های خودم بزرگ شدم و به همین خاطر نیز پا در عرصه ای گذاشتم که آموزگاری و ارزش آفرینی را کمی بهتر از همنوعان و هم دوره های خودم اجرایش کردم. این حداقل اتفاقی بود که ابتدایی ترین سال های زندگی ام افتاد و من فکر می کنم مسیر جالبی بود، شروعی پر از فراز و فرود و مسئولیت پذیری بود.

از دوران کودکی سکانس هایی در ذهنم وجود دارد اما زیاد از خاطرات آن دوران به یاد ندارم. سکانس ها نیز چیزهای ارزشمندی بودند که همیشه در آن ها عزت نفس و خودباوری می دیدم، از جمله احترامی که در خانواده نسبت به من قائل بودند.

پدر و مادرم برای مناسبت ها و مراسمات خیلی ارزش و احترام قائل بودند. برای مثال تمام سال های کودکی در تولدهایم، هم سن و سال هایم را کنار هم جمع می کردند و برایم تولد می گرفتند. خیلی برایم جالب و خوشایند بود اما من به قدری میل به جلو و آینده دارم که خودم هم میلی به یادآوری خاطره های گذشته ندارم.

خاطرات دوران مدرسه دکتر محتشمی استاد موفقیت و توسعه فردی

تا پنجم دبستان خیلی شاگرد درسخوان و زرنگی بودم اما از مقطع راهنمایی افت تحصیلی شدیدی داشتم. الان که فکر می کنم به یاد نمی آورم که علتش چه بود اما به نظرم یک بخشش به علت نظام آموزشی آن دوران بود، محوریت های روانشناختی که هم اکنون روی ماست، آن برهه اصلاً وجود نداشت. من از اول راهنمایی رفته رفته دچار افت تحصیلی شدم و یک خاطره عجیب و غریبی هم از آن دوران در ذهن دارم!

mohtashami.official روانشناس و استاد موفقیت
مدرس مهارت های زندگی و موفقیت

خیلی جالب است که سال دوم راهنمایی بودم که ناظمی در مدرسه مان با لهجه خیلی شیرین گیلکی داشتیم، او شخصیت جسور و قدرتمندی داشت. در زمان ما ناظم ها از پشت کرکره های پنجره مدرسه همانند پلیس نامحسوس، بچه ها را دید می زد. یک روز این ناظم هم از کرکره پنجره مدرسه نگاه میک رد و یکدفعه پشت میکروفن با صدای بلند گیلکی خود گفت: حمیدرضا محتشمی فلان! تو با این شیطنت هایی که می کنی، هیچی نمی شوی!

شاید برایتان جالب باشد که من احساس کردم صدای این ناظم را نه تنها دانش آموزان بلکه تمام خانه های اطراف مدرسه شنیدند. موقعی که مدرسه تعطیل شد و به خانه برمی گشتم، احساس می کردم که تمام عالم و آدم صدای او را شنیده اند که من هیچی نمی شوم. این خاطره بسیار عجیب و تلخی بود، البته خودش یک کاتالیزور شد به دلیل داشتن پدر و مادری که من را خیلی هوشمندانه راهنمایی می کردند که من برعکس آن کار را انجام بدهم و بتوانم آن را تبدیل به خاطرات خوب کنم.

با افت درسی که آن دوران پیدا کرده بودم، رفته رفته دیگر نسبت به درس و مدرسه بی علاقه تر شدم. چون احساس می کردم که این درس ها کاربردی نیستند و هنوز هم با آن چالش مواجه هستم. امروزه هم با اینکه در مکان های مختلف آموزش می بینم، آموزش می دهم و کار می کنم، به این موضوع معتقدم که درس باید اصولی و کاربردی باشد و به درد زندگی بخورد؛ چیزی که امروز به دردمان نخورد، حمل کردنش واقعاً مشکل است.

من به خاطر اینکه رشته پدر و مادرم هر دو ادبیات بود، در درس ادبیات بسیار خوب بودم و عاشق شعر بودم. یک بار معلم مان یک شعری را در تخته نوشت و شروع به تفسیر آن نمود، برای من عین روز روشن بود که او آن شعر را به اشتباه تفسیر می کند. دستم را بلند کردم و گفتم آقا اجازه! به نظر من شما این ترجمه و تفسیر را اشتباه انجام می دهید، به جای اینکه به من توضیح بدهد و توجیهم کند؛ یک نگاهی به سمت من کرد و گفت: از کلاس برو بیرون! این کلاس یا جای تو یا جای من است.

از کلاس بیرونم کرد و گفت فردا با والدینت بیا! من باید تکلیفم را با تو روشن کنم. از آنجایی که مادرم فرهنگی بود، سعی کردم با او به مدرسه بروم، وقتی مادرم به مدرسه آمد یهو به صورت معجزه آسایی متوجه شدیم که دو تا از بچه های همان استاد، شاگردهای مادرم شده بودند.

بنابراین معلم ادبیات من به خاطر احترام به معلم بچه هایش، نخواست بیشتر از این با من تند برخورد کند. هیچوقت فراموش نمی کنم مادرم یک نگاهی به چشم های آن معلم کرد و گفت: تعجب می کنم شما برای چه من را اینجا خواستید؟ ممکن است که درس پسرم ضعیف باشد اما به خاطر موضوع بی انضباطی فکر نکنم لازم باشد که من اینجا بیایم.

پسر من حمیدرضا محتشمی یک روانشناس و استادی برای خود است، پسر من مشاور پدر و مادرش می باشد، من با شنیدن این حرف ها از مادرم متعجب شدم و سرم را پایین آوردم. هم خجالت می کشیدم و هم به شدت خوشحال بودم از قدرت دفاعی که مادرم به کار برد، دوربرم را نگاه می کردم و از خودم سوال می کردم که چه کسی مشاوره و استاد و روانشناس است؟ من! من که از دیوار راست بالا می روم و آرام و قرار ندارم.

خیلی جالب است همین حرف مادرم من را همیشه یاد حرف ابن سینا می اندازد که از او پرسیدند تو این نبوغ و موفقیت را از کجا به دست آورده ای؟ در پاسخ گفت همه اینها را مدیون دو چیز هستم: به حافظه قوی خودم و کلام مادرم! پرسیدند کلام مادرت چه کار کرد؟ گفت مادرم هر وقت می خواست من را صدا کند می گفت: نابغه قرن، فیلسوف ایران زمین، حکیم بزرگ…

نیک ووییچیچ در کنار دکتر
نیک ووییچیچ مرد بی دست و پا

در آن لحظه مادرم جلوی معلم می توانست من را تحقیر و تنبیه کند اما این کار را انجام نداد. این موضوع باعث شد که من از آن روز به بعد یک تکانی به خودم بدهم، همه اینها از خاطرات پررنگ دوران راهنمایی و دبیرستان من هستند و بقیش پر از شیطنت کردن بود.

خاطره ای از پدرم که خیلی در تغییر نگرش و عملکردم تأثیرگذار بود را می خواهم برای شما تعریف کنم. از آنجایی که ما در منطقه جنوب شهر تهران زندگی می کردیم و اسم کوچه مان ۸ متری اعتماد بود، به آن ۸ متری اعتیاد می گفتند! یعنی در آن مقطع از زمان به قدری بزه کاری، گردن کشی و حتی مواد مخدر متداول بود که حد و اندازه ای نداشت. ما در کوچه بازی می کردیم و چیزهای خوب و بدی یاد می گرفتیم، مرام بچه های جنوب شهری را به کل یاد گرفته بودیم و خیلی از چیزهای دیگر…

یادم می آید که یک روز ظهر سر سفره نشسته بودیم و مادر مشغول کشیدن غذا بود، یهو از دهن من یک حرف رکیکی درآمد و به مادرم گفتم که حتی معنی اش را نمی دانستم؛ کسی به رویش نیاورد که انگار این حرف زشتی بوده است و نباید گفته شود.

بعد از اینکه ناهار را خوردیم و تمام شد، پدرم من را به حیات صدا کرد و گفت: پسرم آن کلمه ای که سر سفره به مادرت گفتی را یکبار دیگر بگو و من هم نمی دانستم که حرف بدی است و دوباره تکرار کردم. پدرم گفت پسرم می دانی که این کلمه معنی بدی دارد؟ شروع کرد به تشریح کردن ماجرا! دلم می خواست همانجا آب شوم و برای همیشه بروم. پدرم از جایش بلند شد و گفت پسرم هیچوقت در زندگی ات کلمه و واژه ای که معنایش را نمی دانی را به زبان نیاور…

اینجا حمیدرضا محتشمی می خواهد برایتان بگوید که در دوران کودکی مان با نبود امکانات، دوران جنگ، سختی ها، چالش ها، تحریم ها و دشواری هایی که در جامعه و سرزمین مان بود، لابه لای موشک باران، پناه بردن به پناهگاه و آرژیرهای خطر، باز هم چیزهایی را یاد می گرفتیم و درس می خواندیم اما اینطور نبود که با ناز و نعمت بزرگ شویم.

امروز بدون تردید یکی از ارکان اصلی هویت انسان، عزت نفس و خودباوری اوست! تمام روانشناسان و پژوهش گران معتقدند که عزت نفس مسبب سلامت و روان، دلیل رسیدن به رویاها و آرمان ها، علت درک بیشتر ایده های جهان هستی است. باید بدانید که ریشه عزت نفس به دوران کودکی بر می گردد و حتی من به این معتفدم که ریشه اش مربوط به دوران قبل از تولد است.

یعنی زمانی که پدر و مادر می خواهند فرزندی را به دنیا بیاورند و اسم خوبی برایش انتخاب کنند و در شرایط خوبی آن را بزرگ کنند، در واقع دارند پیش قدم شده اند تا روی عزت نفس او کار کنند.

با اینکه ریشه عزت نفس در دوران کودکی است اما هر انسانی که توسط ذات مقدس خداوند در این جهان پا گذاشته باشد و روح خدا در آن دمیده شده، خودش رفته رفته می تواند، عزت نفس و خودباوری اش را بالا ببرد. یعنی اگر کسی چوب عدم عزت نفس را به خاطر هر روش اشتباه تعلیم و تربیت قبلاً خورده است، می تواند آرام آرام آن را ترمیم و احیا کند و بالا بیاورد و در نهایت شکل بازی را تغییر دهد.

نباید ناامید بود، درست است که عزت نفس بسیار مهم بوده و خیلی از افراد در جامعه از آن برخوردار نیستند اما بایستی بدانید که حتماً احیا شدنی و از نو ساختنی خواهد بود.

از انتخاب رشته تا رفتن به خدمت سربازی

رشته دبیرستان من تجربی بود اما من در آن مقطع از زمان دانشگاه قبول نشدم و به خدمت سربازی رفتم و به زندگی با یک دیدگاه دیگری برگشتم! بعد از اینکه دوران سربازی را آن هم با مشقت و سختی گذراندم، تصمیم گرفتم مکانیزم زندگی ام را تغییر بدهم. شاید برایتان جالب باشد که من دوره آموزشی را در پادگان امام رضا شهر مراغه سپری کردم که تحمل هوای سرد و روزهای غریبی و چالش برانگیزی برایم بودند.

به یاد دارم که یک روز در پادگان به قدری ما را تنبیه کرده بودند، بشین و پاشو، سینه خیز رفته بودیم که نمی توانستیم سرپا بایستیم و بعد از آن نیز شب می گفتند نخوابید بلند شوید تختخواب تان را تمیز کنید، پوتین هایتان را واکس بزنید. وقتی داشتم پوتین هایم را واکس می زدم، یک نگاهی به آسمان کردم و گفتم خدایا من از این دوران سربازی زنده بیرون بیایم، دیگر زنده ام! این اصطلاح را همیشه برای بچه ها استفاده می کنم.

از قدیم می گفتند که سربازی تو را مرد به بار می آورد، منظورشان همین بود. یعنی در واقع معدل چالش و سختی را به حدی بالا می بردند که بعد از آن دیگر هر اتفاقی برایت می افتد، احساس می کنی که در مقابل آن روزهای سخت که گذرانده ای، چیزی نیست. بالاخره دوران سربازی را با ۲۴ ماه و ۱۶ روز اضافه خدمت به پایان رساندم.

سختی دوران مدرسه و سربازی من را به یک درس خیلی جالب رساند، اینکه خداوند متعال در کریدور و راهرو زمان، فیلترهایی قرار داده است که از این فیلترها، رنج، درد و آسیب ها عبور نمی کنند و فقط خاطره ها هستند که می گذرند.

از علاقه سید حمیدرضا محتشمی به مطالعه ادبیات تا ورشکستگی

از سن ۲۰ سالگی به مطالعه در حوزه ادبیات علاقمند شدم، کمی که جلوتر رفتم اولین کتاب هایی که در حوزه های علوم موفقیت تازه و غریب بودند، نظرم را به خود جلب کردند. زمینه آشنایی و مطالعه من در حوزه موفقیت، امروز تقریباً به ۲۲ سال پیش برمی گردد.

معتقد بودم که ادبیات هیچ کمبودی از کتاب های دیگر ندارد! امروز یکی از کارهای من این است که یاد گرفته هایم از مرحوم نادر ابراهیمی و شخصیت های بزرگ و ادیبان و نویسندگان و شاعران ایران زمین را کنار آموزه های موفق دنیا بگذارم و ببینم که چقدر جلوتر هستم.

در هر مقطعی از زندگی انسان اتفاقاتی وجود دارد که می تواند هم عامل بازدارنده و هم کاتالیزور رشد باشد. تا سن ۲۰ سالگی اتفاق عجیبی را در زندگی ام تجربه نکردم و کارهای مختلفی انجام می دادم، از کار کردن در آژانس هواپیمایی و فروشندگی گرفته تا مسافرکشی با ماشین… از جایی به بعد احساس کردم که خیلی مشتاقم به حوزه فرهنگی بروم و در برهه ای نیز کتاب فروشی باز کردم. کتابفروشی یکی از هایلایت ترین و پرفروش ترین شغل های من بود که خیلی دوستش داشتم که بعد از آن نیز مشاغل زیاد دیگری را هم تجربه کردم.

در سن ۲۳ سالگی بعد از شروع یک پروسه ای از زندگی، دچار آسیب خیلی عجیبی شدم و شکست عاطفی سنگینی خوردم که تحملش برایم بسیار دشوار بود. من اعتماد به نفس و کسب و کارم را از دست دادم و به معنای واقعی دچار ورشکستگی و افسردگی شدم. هنوز هم آن روزها گاهاً در اعماق وجودم غم بزرگی را برایم یادآوری می کند.

نقطه عطفی که می تواند همراه با شکست و رنج باشد و برای من حمیدرضا محتشمی پررنگ است را می خواهم برایتان بگویم: دقیقاً حدود سال ۱۳۷۹ تا ۱۳۸۱ دوران پرفراز و نشیب زندگی من بود. بعد از یک شکست شدید عاطفی، همه شیرازه زندگی را از دست دادم و آستانه تحملم به قدری پایین آمد که همه چیز از بین رفت.

بعدها از بزرگی مثل تونی رابینز آموختم که انسان های موفق و قدرتمند در جهان، عشق را با اعتبار تلفیق نمی کنند! یعنی اگر احساسات شان با اعتبارات شان با هم تلفیق شود، یکی از بین برود، آن یکی نیز از بین می رود.

به همین خاطر است که انسان وقتی دچار آسیب عاطفی می شود، بلافاصله بعد از آن ورشکست می شود، یا برعکس! کسانی که دچار ورشکستگی می شوند، عشق شان را نیز از دست می دهند؛ این موضوع از نظر موفقیتی یک فرآیند غلط است.

بعد از گذراندن روزهای سخت، اولین گزینه ذهنی من این نبود که همیشه به پدر و مادرم مراجعه کنم، به خاطر اینکه جزو ارزش های من هستند، نه! بخش مهمی از موفقیتم را مدیون آگاهانه مخالفت کردن با اندیشه های پدر و مادرم هستم. با اینکه پدرم و مادرم به من چیزهایی زیادی در زندگی ام یاد داده اند اما آنها هوش مالی، اندیشه پولسازی و نگرش مثبت موفقیت نداشتند و تا یک جایی می توانستند مربیان خوبی برایم باشند.

تصور کنید در آن روزهای سخت در مقابل یک استاد انگیزشی و موفقیت بنشینی و به چشمهایت نگاه کند و به شما بگوید: پسر گلم ۲ تا راه بیشتر در مسیر زندگی ات نداری! یا همین گونه مثل عاشق های خسته معتاد به بازی هایت ادامه بدهی و همیشه غصه بخوری و بگویی که دیدی دلا که یارا نیامد! از او پرسیدم راه دوم چی هست؟ گفت: کار کنی و همه آن آدم هایی که قدر تو را ندانستند و پستت زدند، یک روز برای دیدنت، بیایند بلیط بخرند!

این کلمه شاید کمی غرور برانگیز باشد اما چنان در من انگیزه ایجاد کرد که بلند شوم و روال زندگی ام را عوض کنم.

نکته: آیا انگیزه فقط و فقط در یک فردی مثل من یا آدم هایی شبیه به من در آن مرحله کافی بود؟ خیر! من حمیدرضا محتشمی هنوز هم معتقدم که اگر یک انسان ناآگاه وارد یک همایش و یک گفتگوی انگیزشی شود، تبدیل به یک نادان باانگیزه می شود.

من آنموقع انگیزه را گرفتم و نشستم رویه ها، رفتارها و عملکردها را پرسیدم و فهمیدم که بایستی ادامه تحصیل بدهم. واقعاً آنموقع دل و دماغ دانشگاه را نداشتم اما در خارج از کشور به تحصیلم ادامه دادم. به سختی شروع به تأمین هزینه کردم و در مقطع روانشناسی به صورت حضوری، غیر حضوری و پژوهش محور، بالاخره توانستم دکترای روانشناسی بگیرم.

خیلی برایم جالب و هیجان برانگیز بود که بتوانم حال هموطنم را خوب کنم، خودم را از آن مخمصه بیرون کشیدم و خواستم به دیگری نیز کمک کنم.

۲۲ سالگی – انتخاب سید حمیدرضا محتشمی به عنوان اولین مدرس و رهبر کلوپ ایران

من ۲۲ آذرماه سال ۱۳۸۱ به عنوان اولین مدرس و رهبر کلوپ خنده ایران انتخاب شدم که شاید برای دوستانی که از دیرباز من را می شناسند جالب و کسانی که نمی شناسند خیلی هیجان برانگیز باشد.

در آن مقطع از زمان توسط یکی از اساتید موفقیت ایران زمین که خیلی مدیون شان هستم، به من این پیام داده شد که یک باشگاهی در جهان به نام باشگاه خنده توسط دکتری به نام مادان کاتریا بنیانگذار یوگای خنده در هندوستان تأسیس شده است. همین طور استاد به من نگاهی کرد و گفت ببین حمید می توانی چیزی سر در بیاوری؟ بعد از ۳ یا ۴ ماه ما این باشگاه را در ایران به رسمیت شناختیم و اجرایش کردیم.

من به عنوان رهبر باشگاه خنده ایران انتخاب شدم و کار جدی آموزش و تدریس را در سال ۱۳۷۹ شروع کردم و در کنار اساتید سخنرانی می کردم. جالب است بدانید که به گفته خود ایشان تاکنون حدود ۶ هزار سخنرانی، همایش، کلاس، کارگاه برگزار کرده و بیش از ۱۷ هزار کیس استادی و گفتگوی مشاوره ای در عرصه های مختلف همچون فروش، توسعه فردی، کسب و کار، موفقیت و در واقع خودباوری داشته اند.

از سال ۱۳۷۱ تا ۱۳۸۱ در شهر تبریز کتابفروشی داشتم و برنامه گذار اساتید بزرگی بودم که با افتخار کارهایشان هنوز هم وجود دارد و هست. در سال ۱۳۸۱ یک اتفاق ناگوار برایم افتاد و زندگیم از هم متلاشی شد. داستان از این قرار بود که با یکی از این اساتید در یک دفتر مجله بسیار ارزشمند و وزین شروع به فعالیت کردم. بعد از مدتی نیز باشگاه خنده افتتاح شد و من به طور جدی روی عرصه آمدم، از آنها خواستم که به من کلاس هایی را اجازه بدهند که اجرا کنم، با موضوعاتی که در توانم بود!

مثل شاد زیستن، خودباوری، رهایی از تنبلی و سستی موضوعاتی بودند که در آنموقع من درباره آنها سخنرانی می کردم. اولین دستمزدهای من از سخنرانی و اجرای برنامه های آموزشی به سال ۱۳۸۱ بر می گردد.

یادم می آید در دانشگاه خواجه نصیر طوسی زیر پل سید خندان در تهران، مراسمی بود که جشن اختتامیه و فارغ التحصیلی دانشجویان فنی و مهندسی برگزار می شد. دوست نازنیم من جناب آقای فرزاد حسنی مجری برنامه بود؛ فرزاد فارغ التحصیل همان دانشگاه در رشته فنی مهندسی و مجری آن برنامه بود.

آنموقع من خیلی جوان بودم اما برای سخنرانی درباره راز شاد زیستن و بحث باشگاه خنده دعوت به سخنرانی دعوتم کردند. برایشان خیلی هیجان برانگیز بود که یک نفر اینقدر انگیزه داشته باشد و بتواند مطلب بگوید و اجرای عملی داشته باشد.

بعد از سخنرانی، مجری برنامه یعنی فرزاد آمد و از من کلی تشکر کرد و گفت حالا که استاد حمیدرضا محتشمی اینجا هستند، هر کس سوالی دارد بپرسد! یک جوانی از ته سالن دستش را بلند کرد و گفت من یک سوالی دارم! گفتم بفرمایید: ایشان از من پرسیدند که ببخشید شما که اینقدر توانایی و تخصص دارید، می توانید بگویید که پشه ها در روز کجا می روند؟

من در همانجا احساس کردم که اگر تمام توانایی های سخنرانی را هم داشته باشم، بعضاً سکانس هایی پیش می آید که باید خیلی فی البداهه باشی که بتوانی از پس مسائلش بر بیایی!

آن روز واقعاً روز سختی بود، باورم نمی شد. کلی انرژی صرف کرده، سخنرانی و حرف های خوبی زده بودم و همه را به نشاط آورده بودم اما یک دانشجو شر و شیطان فنی مهندسی دست بلند کند و بگویید پشه ها در روز کجا می روند، واقعاً شوکه کننده بود. در پاسخ به سوال آن دانشجو گفتم دانشم تا این حد بالا نرفته و بایستی تحقیق کنم و برایتان بگویم.

بعضاً نگاه های مردمی یا صرفاً فالوورها همیشه به معنای تأیید ما نیستند، بهتر است از این توهم بیرون بیایم. اگر امروز کسی ۲ میلیون نفر فالوور دارد به منزله اینکه ۲ میلیون نفر عاشق دارد، نیست! ممکن است در بین آن تعداد از فالوورها ۱ میلیون و ۵۰۰ نفرش منتظر هستند که یک خطا یا اشتباهی را ببینند و آن یک اشتباه را بولد کنند.

معتقد بودم در حوزه موفقیت، ما نیاز به نگرش های علوم انسانی و روانشناختی و نگرش های مدیریتی و کسب و کاری داریم تا مثلثی ایجاد کنیم و وسط آن به موفقیت برسیم. به همین خاطر تصمیم گرفتم درس بخوانم و موفق شدم در رشته روانشناسی، PHD بگیرم و مدرک DBA از دانشگاه ایپک فرانسه اخذ نمایم.

بزرگ ترین قانون موفقیت این است که انسان تا جایی که می تواند از انسان های بزرگ عصر زمان خودش بیاموزد، این را من نمی گویم بلکه همه آموزگاران بزرگ در جهان به آن اشاره دارند، مثل آقای برایان تریسی، جان سی مکسول و تونی رابینز!

من حمیدرضا محتشمی در خلوت خودم انسان آرام و با انگیزه ای هستم اما فقط دغدغه من این است زمانی که از دنیا بروم و دیگر نباشم، چقدر توانسته ام در پیدا کردن مسیر موفقیت یک انسان مؤثر بوده باشم. هرشب که به خواب می روم از خداوند بزرگ شاکرم به خاطر اینکه همه نعمت هایش و به خاطر همه فرصت هایی که در اختیار من قرار داده است.

شاید دانستنش برایتان جالب باشد، در چنین سنی وقتی بر می گردم و پشت سرم را نگاه می کنم، حسرتی به دلم نیست، هرکاری که به تناسب خودم می خواستم انجام بدهم را انجام داده ام. بیشتر از هر چیزی به جای اینکه به تجملات زندگی ام اضافه کنم، آنچه درآمد داشتم را هزینه آموزش کرده ام.

وقتی آدریانا فرنهام که یکی از بزرگترین روانشناسان قرن، استاد من در مقطع دکتری بود، وقتی به من روانشناسی سازمانی یاد می داد، در یک گپ و گفت ساده و صمیمانه من را متوجه کرد که بسیاری از آن چیزهایی که امروز در کتاب هایمان می خوانیم، تاریخ شان منسوخ شده است. متوجه شدم که لحظه به لحظه باید به روز شد.

به خاطر داشته باشید چیزی که الان می دانید ممکن است برای لحظه بعد به دردمان نخورد و چیزی که تا دیروز درست بود، هیچ دلیلی ندارد که امروز هم درست باشد و بالعکس!

من در خلوت خودم خدا را شاکرم و همیشه از خودم سوال می کنم، خدایا به خاطر قلب هایی که نادانسته رنجاندیم و شکستیم، ما را ببخش و به خاطر فرصت هایی که تو در اختیار ما قرار داده ای و ما به شایستگی از آن استفاده نکرده ایم ما را ببخش… در غیر از این حالت از زندگی ام راضی هستم.

اگر جای خدا بودم هرگز من حمیدرضا محتشمی به اندازه ای که من الان دارم، به او نمی دادم و مطمئنم هر آنچه که هست از لطف پروردگارم می باشد. «هذا من فضل ربی» این یک شعار نیست بلکه پیام قلبی من است. به نظر من تنها چیزی که باعث می شود، ما در مسیر آرامش حرکت کنیم و بتوانیم از فراز و نشیب های به طور شایسته بیرون بیایم، صرفاً تدبیر خودمان نیست.

انسان هر چقدر هم تدبیر داشته باشد، یک محدوده دید دارد! باید دید و حرکتش را به کسی بسپارد که او هیچ محدودیتی ندارد که آن هم ذات مقدس خداوند است.

سخن پایانی حمیدرضا محتشمی به مخاطبین ایران فاندر

بعد از تمام سال های پر فراز و نشیب زندگی، یک درس بسیار مهمی گرفتم، اینکه انسان هر چه بار معرفت، موفقیت و دستاوردهای بیشتری پیدا می کند، طبیعتاً باید افتادگی، تواضع، شکست نفسی و اتفاقات قشنگ زندگی اش را پر رنگ تر کند.

عزیزان مراقب غرور، منیت، از بالا نگاه کردن به زندگی و رفتارهای اجتماعی چنینی باشید. مطمئن باشید که در زندگی یک انسان فرصت ها و آزمون و آزمایش هایی است که می تواند آن را به درجات عالی و یا به پست ترین مرتبه و جایگاه برساند. مهارت خود مدیریتی چیزی است که حتماً باید یاد بگیرید.

شنیدستم که هر کوکب جهانی است، در آن کوکب زمین و آسمان است… زمین در چرخ این افلاک مینا چو خشخاشی بود بر روی دریا… تو خود بنگر که ز این خشخاش چندی، سزد گر بر بروت خود بخندی…

سمینار آموزشی معجزه ارتباط موفق | دکتر حمیدرضا محتشمی

  • کلید ها و قوانین برقراری ارتباط موفق
  • چطور در یک جمع جدید با دیگران ارتباط موفقی بگیریم؟
  • رهبران بزرگ و موفق دنیا چگونه ارتباط می سازند؟
  • رازهای برقراری ارتباط موثر در رابطه عاطفی
  • کلید های مورد نیاز برای ایجاد جذابیت و نفوذ بر قلب مردم

قیمت: ۲۵۰٫۰۰۰ تومارن

راه های ارتباطی با Hamidreza Mohtashami مدرس مهارت‌های زندگی

پیج اینستاگرام: mohtashami.official

کانال تلگرام: seyedhamidrezamohtashami

آدرس مطب: تهران – خیابان شریعتی – ابتدای ظفر – نبش کوچه صبر – پلاک ۱ – واحد ۱۲ – طبقه هفتم – مؤسسه مهرورزان پویای ایرانیان

شماره تماس:  ۰۲۱۲۶۴۱۰۶۲۵ – ۰۲۱۲۶۴۱۰۶۲۶

آدرس دفتر: تهران – خیابان پاسداران – خیابان گل نبی – خیابان ناطق نوری شمالی – نبش کوچه مرمر – پلاک ۲۲ – واحد ۲

شماره تماس دفتر: ۰۲۱۲۲۸۷۴۴۷۶ – ۰۲۱۲۲۸۷۴۴۷۵

شماره واتساپ: ۰۹۳۶۳۰۸۹۲۵۹

پیام سایت ایران فاندر به مخاطبان: همراهان عزیز ایران فاندر، موفقیت در پیش است زیرا غیر ممکن لغتی است که در دیکشنری فاندرهای ایرانی یافت نمی شود. امیدواریم با خواندن یک داستان دیگر از کارآفرینان موفق ایرانی که با وجود محدودیت ها و موانع فراوان، در ایران خودمان رشد کرده و به موفقیت رسیده اند، شما هم بتوانید تحولی بزرگ در زندگی خود و مردم ایجاد کنید. برای نوشتن بیوگرافی در گوگل و ویکی پدیا با ما در ارتباط باشید.

۳/۵ - (۲ امتیاز)

تیم تولید محتوا

این مطلب توسط تیم تولید محتوای ایران فاندر تهیه شده است. ما در تلاش برای توسعه وب فارسی هستیم تا بهترین مقالات در هر زمینه ای را برای وبسایت ها تهیه کنیم. کیفیت محتوای این صفحه توسط متخصصین و کارشناسان ما بررسی و تایید شده است.

سفارش تولید محتوا
اینستاگرام سایت ایران فاندر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

باز کردن چت
1
پریسا رحیمی
سلام، چطور می تونم کمکتون کنم؟